سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شــعـــرکـــده

از زبان ذوالفقار

 

                     برای غدیر...

          این غزل را چند سال پیش از زبان ذوالفقار برای امیرالمومنین(ع) سرودم

 

 دلگرمی ام از دست های توست  دلگرمی ات از دست های من

دیگر زبان سرخ من بسته است  حرفی بزن ای مقتدای من!

آری زیادی بودم از اول  ، این را خودم هم خوب می دانم

وقتی تو عدل کاملی ، دیگر جایی نمی ماند برای من

هرچند من تندیسی از خشمم -تاریخی از سرکش ترین سرها-

شاعر شدم مثل تو می بینی ؟ زیبا شده حال و هوای من

یادت می آید؟ روزهای جنگ...ما دستمان در دست یکدیگر...

من زخم می خوردم به جای تو...تو زخم می خوردی به جای من...

تقویم ها یاد غدیرت را از ذهن دنیا پاک می کردند

ای وای بر من...وای برمن...وای...بیرون نمی آمد صدای من

یک روز ما همرزم هم بودیم امروز ما همدرد هم هستیم

فرق دوتای تو سخن دارد از حکمت فرق دوتای من!

تو رستگار لحظه هایی سرخ...من سوگوار لحظه هایی که

دلگرمی ام از دست هایت بود  دلگرمی ات از دست های من